هر چه زود تر در مشکلات غرق شوید ،کشور در محاصره است !
به دنیا می آیی ،شیر میخوری ، شش ساله می شوی
کودکستان می روی ، هفت ساله می شوی کلاس اول
تازه تحصیل شروع می شود !
در شهر راهپیماییست : مرگ بر امریکا ، مرگ بر آمریکا
دوم و سوم و چهارم و پنجم می گذرد
هر سال بدبخت تر از سال قبل
پدر با جان کندن لباس و پوشاک برایت تهیه می کند تا درس بخوانی
راهنمایی می روی با خودت می گویی : کاش همان سوم ابتدایی در اوج خداحافظی کرده بودم !
می خواهی در خانه درس بخوانی جا نیست ، مجبوری یا نخوانی یا به خانه ی دوستت بروی
مدرسه دور است ، سرویس نداری
پول نداری با تاکسی بروی مجبوری صبح ها زود تر بیدار شوی و یخ بزنی تا دم در مدرسه
چون کاپشن نداری !
به مدرسه می رسی دوستانت با لحن تمسخر آمیزی می پرسند : سردت نیست ؟
جوابی نداری فقط با آنان همراه می شوی و به ظاهر می خندی
می روی جلوی بخاری کلاس ، بچه ها هجوم آورده اند ، برای تو جا نیست !
مجبوری خودت را مرد نشان دهی و بگویی : هوا که سرد نیست !
دلت غوغاست
زنگ ورزش می شود ، کفش نداری
چندین سال است از یک کفش استفاده می کنی
خودت را از بازی کنار می کشی به بهانه ی درد زانو یا سرماخوردگی یا بی حوصله بودن
دوستان می بینند کفشت خوب نیست ، به رویت نمی آورند اما می فهمی و می شکنی
غرورت می شکند ، می خواهی به آنان نشان دهی که می توانی بازی کنی
می روی اما توی تیم ها برای تو جا نیست !
می گذرد
فردا تعطیل است به خاطر راهپیمایی
فردا میشود ، مرگ بر آمریکا ، مرگ بر آمریکا
سال بعد هم به همین منوال
اقتصاد کشور پشت در های بسته متوقف شده ، برای کشور تو هیچ جا ، جا نیست ! ، پدر بی کار است
مادر مجبور است کار کند ، تو نمی توانی کار کنی ، همیشه فکرت مشغول است